loading...
هفــــــــــــته معلم و روشنـــــــــــگری
خانم سعات فر بازدید : 11 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

داستان خواندنی و عبرت آموز آلزایمر مادر!

 چمدونش را بسته بودیم،با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود 

کلا یک ساک داشت ،


کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی …
گفت: “مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: “مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”


گفت: “کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: “آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”


گفت: “مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”
خجالت کشیدم …!


حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم


توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!

آبنات رو برداشت


گفت: “بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”

دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:

“مادر جون ببخش، فراموش کن.”


اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:

“چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”


در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت:
“گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…!”

خانم سعات فر بازدید : 14 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

ای خدای عشق ، ای ام الکتاب  
ای معلم ، ای سراسر آفتاب
تو به ما آموختن آموختی
همچو شمع در بین ما میسوختی
در پی سوز و گداز و سوختن
فکر تو تنها بود آموختن
تو خمینی را خمینی کرده ای
طالقانی را سمائی کرده ای
ابن سینا و ابوریحان را
در پی علمت فدایی کرده ای
شغل تو شغل تمام انیباست
جای تو در آسمان و در سماست
زاده ء لاهوتی و از نسل خاک
از سخن گفتن نداری هیچ باک
در کتاب دل نویسم با مداد
ای معلم روز تو تبریک باد

 

شعر در وصف معلم

    

خانم سعات فر بازدید : 17 پنجشنبه 04 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

مدرسه، خونه دوم همه بچه مدرسه ای هاست. توی این خونه، آقامعلم وخانم معلم، به جای پدر ومادر هستند و دانش آموزای کلاس که با هم دوست و رفیق اند، مثل خواهر و برادرند. خلاصه، خونه دوم همه ما، اون قدر جذاب و قشنگه که هیچ چی از خونه اول کم نداره. معلم، چراغ این خونه رو روشن نگه می داره. دست مهربونش رو به سر بچه ها می کشه و همه اون ها رو سر سفره علم خودش مهمون می کنه. اون وقت به اندازه اشتهای هر دانش آموز، غذای علم و دانش به اون ها می ده. بچه ها! هر قدر می تونید از غذاهای رنگارنگ معلم بر سر سفره دانش بخورید که پرخوری کردن درکنار سفره علم و دانش، نه تنها بد نیست؛ بلکه خیلی هم خوبه.
کوله بار دانش

یک کلاس بود و چند تا نیمکت. تو هر نیمکت، چند تا دانش آموز و هر دانش آموز با چند تا کتاب. کلاسْ یک چیزی کم داشت و همه منتظر بودند. از دور، صدای پا اومد. یک نفر به کلاس نزدیک شد. چند ثانیه بعد، کسی وارد کلاس شد. بله، انتظار تموم شده بود و آقا معلم به کلاس اومده بود. بچه های کلاس با صدای برپای مبصر، روی پا ایستادند. معلم، نگاه مهربونش رو به بچه ها انداخت. بعد تشکر کرد و همه نشستند. معلم به سمت تخته سیاه رفت. گچ برداشت و شروع کرد به نوشتن. این کار هر روزش بود. او هر روز پنجره ای به سمت باغ پر گل دانش باز می کرد و ما رو به اون جا می برد و ما هر روز وقت ظهر، پس از گشت و گذار توی باغ دانش، با کوله باری از چیزهایی که یاد گرفته بودیم، به خونه هامون برمی گشتیم.
روز سپاس

روز معلم، روز تشکر و قدردانیه. روز سپاس ازمعلمای عزیزمونه که برای ما خیلی زحمت می کشند؛ اون هایی که تمام وقت خودشون رو برای با سواد کردن ما بچه ها، صرف می کنن و با تلاش زیاد، به ما خواندن و نوشتن یاد می دن. آرزوی همه معلم ها، اینه که ما درس بخونیم، به شهر علم و دانش وارد بشیم و از صحرای خشک و بی آب و علف نادونی بگذریم…! این طوری وقتی بزرگ می شیم، آدم موفقی می شیم و پیروز و سربلند، زندگی می کنیم و به انسان های دیگر هم کمک و خدمت می کنیم. ما می تونیم با درس خوندنمون، آرزوی معلم های زحمت کش رو برآورده کنیم.
یک معلم بزرگ

امروزکه روز معلمه، همه جا حرف از یک معلم بزرگه. یک روحانی عالم و دانشمند که شاگردهای زیادی داشت و علم و دانش فراوان خودش روبه اون ها یاد می داد. اسم او مرتضی بود؛ مرتضی مطهری. شهید مطهری، یک نویسنده بزرگ هم بود و کتاب های زیادی نوشت. مردم ایران،شهید مطهری رو خیلی دوست داشتند و قدر معلم بزرگی مثل او رو می دونستند و از او درس های فراوانی گرفتند. اما در دل یک شب تاریک، نقشه شوم آدم های نادون، مطهری رو از ما گرفت. خبر شهادت او، مردم ایران رو در غم بزرگی فرو برد. بچه ها! هر سال، دوازدهم اردیبهشت، روز شهادت این معلم بزرگ که می شه، ما یک تصمیم بزرگ می گیریم؛ تصمیم بر این که مثل او راه دانش رو ادامه بدیم.
مثل یک باغبان

معلم، مثل یک باغبون زحمت کشه که بامراقبت و توجه او، گل ها رشد می کنن. معلم، باغبون باغ مدرسه است و شما دانش آموزای خوب، گل های این باغید. اولِ مهر که مدرسه ها باز می شه، معلم، شروع به کار می کنه. معلم با هر درسی که به دانش آموزای خوبش میده، بذر دانش رو درذهن اون ها می کاره و اون ها رو آبیاری می کنه تا این که یواش یواش، بچه ها چیزهای بیش تری یاد می گیرن و ریشه و برگ دانش پیدامی کنن. بعد که علم ودانش اون ها بیش تر و بیش تر می شه، گل دانایی شکوفه می کنه و گل های رنگارنگ علم و دانش تو کلاس، به وجود می آن. بله بچه ها، آخر سال که شما با کارنامه قبولی ازمدرسه بیرون می آیید، گل های زیباو خوشبویی هستیدکه به دست باغبون مهربونتون، معلم زحمت کش، شکوفه کردید.
الگوی خوب

مریم، یک سیب سرخ جلو خودش گذاشت و یک نقاشی از روی اون تو دفترش کشید. سیب سرخ، الگوی قشنگ وزیبایی بود و نقاشی مریم نمره بیست گرفت. دفتر زندگی ما هم، پر از نقاشی های جور واجوریه که به وسیله کارها و رفتارها و حرف های ما کشیده می شن. بچه های گلم! تو دفتر نقاشی زندگی، معلم، الگوی خیلی خوبیه؛ چون معلم، آدم با اخلاق، با ادب و با ایمانیه که اگه همه ما سعی کنیم مثل او باشیم، کارهای درست انجام بدیم و راستگو باشیم، اون وقت ما هم مثل او، انسان مفیدی می شیم که همه بهمون افتخار می کنن. ما هم مثل معلم، الگو می شیم تا بچه های دیگه از روی رفتار و حرف های ما نقاشی کنند و دفتر زندگیشون، ازکارها و فکرای خوب پر بشه.
معلمی، شغل پیامبران

تو کلاس جواد، بالای تخته سیاه، تابلوی کوچیکی وجود داره که با خط زیبا نوشته شده «معلمی، شغل انبیاست». وقتی زنگ آخر به صدا در اومد و جواد به خونه رسید، از پدرش خواست تا درباره این جمله برای او توضیح بده. پدر که در حال خوندن یک کتاب بود، کتاب رو بست و گفت: ببین پسرم، کار پیامبران، مثل کار معلمان، یاد دادن خوبی هاست. خدای بزرگ، پیامبران رو برای تعلیم و تربیت مردم فرستاده و معلم هم در مدرسه، دقیقا همین کار رو انجام می ده. او به بچه ها علم و دانش یاد می ده، و اون ها رو به سمت خوبی و نیکی، راهنمایی می کنه، پس شغل معلمی هم مثل کار پیامبران، خدایی و مقدسه و همه ما باید مثل پیامبران، به معلمای خوبمون احترام بگذاریم و اون ها رو دوست داشته باشیم.
بهترین هدیه

امروز که روز معلمه، هر کسی دوست داره یک چیزی به معلمش هدیه بده، از زحمت های او تشکر کنه و اونو خوشحال ببینه. امروز، خانم معلم بعد از این که کادوهای بچه ها رو گرفت و از اون ها تشکر کرد، گفت: بچه های گلم، چیزی که منو خیلی خوشحال می کنه، خوب درس خوندن شما و نمره های بیست شماست. من وقتی می بینم شما درس هاتون رو خیلی خوب یاد گرفتید، خیلی خوب درس می خونید و به اون علاقه دارید، از ته دل خوشحال می شم، خستگی خودم رو فراموش می کنم و برای یاد دادن به شما، نیرو می گیرم. بچه های کلاس هم که به راز خوشحالی واقعی معلم پی برده بودند، تصمیم گرفتند همگی حسابی درس بخونن تا خانم معلم رو خوشحال کنند.

مقام معلم

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 971